سروده مهـــــــــر وطن

ساخت وبلاگ
یخ بسته سنگ و دست و صدا نیزدر کوچه های حادثه یارا !بن بست ظلمت است، وَ زان سویبنگر سگان هارِ رها رااین شعر، ذهن ما را به حکایتی از باب چهارم گلستان معطوف می کند که از این قرار است:«یکی از شعرا، پیشِ امیرِ دزدان رفت و ثنایی بر او خواند. فرمود تا جامه از او بَرکَنَند و از ده به در کُنَند. مسکین، برهنه به سرما همی رفت، سگان در قفای او افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند، در زمین، یخ گرفته بود، عاجز شد. گفت: این چه حرامزاده مردمانند! سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته. امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید. گفت: ای حکیم، از من چیزی بخواه. گفت: جامه ی خود می خواهم، اگر انعام فرمایی.امیدوار بود آدمى به خیرِ کسان مرا به خیرِ تو امید نیست، شَر مرسانسالارِ دزدان را بر او رحمت آمد و جامه بازفرمود و قبا پوستینی برو مزید کرد و دِرَمی چند»سعدی و دکتر کدکنی به انتخاب ع-ر نه شرقی نه غربی انسانی امروز جمعه ۵ خرداد ۱۴۰۲ بود ، مثل همه جمعه های دلگیر به اضافه اینکه امروز آرزو کردم کاش میشد این جمعه ها را از ایام هفته حذف کرد! و بعد یادی کردم و مروری بر کتابی از دکتر عبدالحسین زرین‌کوب با عنوان نه شرقی نه غربی انسانی و همه شرح و بسطی که این عنوان زیبا و شورانگیز در ادبیات فارسی ما  از ابتدای آن که با این بیت ابوحفص سغدی شروع می شود .آهوی کوهی در کوه چگونه دوزا  (Davaza)  او ندارد یار بی یار چگونه بوذا   (Bovaza)تا خردورزی فردوسی و ندانسته گی خیام و رندی و شادباشی حافظ و حکمت سعدی که همچنان درخشان است  اما در مقابل حاشیه ها کم نیست چنانکه فضای سخت و شکننده طبیعت و سیاست  جایی برای این صبغه برجسته فرهنگی ایرانی نگذاشته و همواره غلبه با قلدری  و است سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 55 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1402 ساعت: 18:31

گابریل گارسیا لورکا شاعر خون و آزادیلورکا هرگز «یک شاعر سیاسى» نبود اما نحوه‌ى برخوردش با تضادها و تعارضات درونى ِ جامعه‌ى اسپانیا به گونه‌یى بود که وجود او را براى فاشیست‌هاى هواخواه فرانکو دیکتاتور  اسپانیا تحمل ناپذیر مى‌کرد. و بى‌گمان چنین بود که در نخستین روزهاى جنگ داخلى ِ اسپانیا – در نیمه شب ۱۹ اوت ۱۹۳۶ – به دست گروهى از اوباش فالانژ گرفتار شد و در تپه‌هاى شمال شرقى ِ گرانادا در فاصله‌ى کوتاهى از مزرعه‌ى زادگاهش به فجیع‌ترین صورتى تیرباران شد بى‌آن که هرگز جسدش به دست آید یا گورش بازشناخته شود.لورکا اکنون جزیى از خاک اسپانیاست همچنان که آثار او جزیى از فرهنگ پربار اسپانیایى است:– عقابان کوچک! (با آنان چنین گفتم(گور من کجا خواهد بود؟– در دنباله‌ى دامن من! (چنین گفت خورشید(– در گلوگاه من! (چنین گفت ماه)ترجمه شاملو به انتخاب ع-ر زندگی نامه لورکافدریکو گارسیا لورکا درخشان‌ترین چهره‌ى شعر اسپانیا و در همان حال یکى از نامدارترین شاعران جهان است. شهرتى که نه تنها از شعر پرمایه‌ى او، که از زنده‌گى ِ پُرشور و مرگ جنایت بارش نیز به همان اندازه حکایت دارد .به سال ۱۸۹۹ در فونته واکه روس – دشت حاصلخیز غرناطه – در چند کیلومترى ِ شمال شرقى ِ شهر گرانادا به جهان آمد..و برای مرگ در بیابان‌های اطراف غرناطه عجله داشت همان جایی که برای همیشه ناپدید  شد جایی که گروه گلنگدنهای قهوه ای  فرمان می دهند : – آتش!و افراد از پشت به طرفش شلیک کردند. مثل خرگوشى به خود تپید.وقتى به‌اش نزدیک شدم صورتش غرق خون و خاک سرخ بود. چشم‌هایش هنوز باز ِ باز بود. به نظرم رسید که سعى مى‌کند لبخندى بزند. با صدایى که به زحمت مى‌شد شنید گفت: – هنوز زنده‌ام! راست می گفت لورکا هیچوقت نمی میرد....از دف سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 16 خرداد 1402 ساعت: 18:11

سروده بخاطر من میدانم آسوده نیستیاما بخاطر قلب  خسته امآسوده باشمیدانی که من زندگی را دوست ندارماما توبخاطر منزندگی را دوست داشته باشماهشهر ع-ر نافرمانی زندگیخوب گاهی که خسته می شوم مثل آب کُری که تحلیل میرود زمزمه می کنم با خودم و می گویم   من که غیر از ننوشتن چاره ای ندارم . زیرا ادبیات در برخورد سخیف مگر تسلیم و سرافکندگی راهی پیش پای آدمی نمی گذارد یعنی ننوشتن .به همین دلیل نهیب می زنم برادر ننویس و خودت را به ننوشتن عادت بده و اندکی از حال و هوای روزگار بدکردار رها شو و از بالکن جنوبی خانه فرزندت به آسمان بنگر مهتاب خسته از پرتو افشانی و ستاره که انگار قطره اشکی شفاف دارد با افسوسی هزاران ساله به تو  می نگرد و به زبان بی زبانی  می گوید فعل ننوشتن را علیرغم این همه سوژه صرف کن و اجازه بده در درونت چیزی فراتر از عشق و دوست داشتن به سرزمین افکارت هجوم بیاورد و برای بهشت اجباری و زندگی تکراری ننویس که این بازی لعنتی همچنان بی آنکه اندکی درک شود و حال و هوا عوض کند  ادامه دارد و انگار که دنیا را آب ببرد آنها را خواب می‌برد .گفت ول کن چقدر زور می زنی ببین  عالم قدرت و ثروت چنان است که تا از دست نرود قانع نشود . گفتم همین را بگو کاش نافرمانی زندگی را نیز  راهی  بود.ماهشهر ع-ر ۰ ۰ ۰۲/۰۳/۰۴ علی ربیعی(ع-بهار) سروده مهـــــــــر وطن...
ما را در سایت سروده مهـــــــــر وطن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3alibahar7 بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1402 ساعت: 11:12